زینب و زهرازینب و زهرا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

دوقلوها

نانازیای بابایی از تولد تا امروز ( روایت تصویری)

عکسها را میتوانید در ادامه مطلب ببینید.     اولین روز تولد، 17 مردادماه 1388، بیمارستان تامین اجتماعی بوشهر   بیمارستان توحید جم، بستری به علت زردی_روز هفتم کی میتونه بفهمه کدوم کدومه؟   هیچکس   مشهد، تیرماه 1389   جشن تولد 1 سالگی، مردادماه 1389       زمستان 1390 - سپیدان   فروردین 1391 ...
30 فروردين 1391

بابا بلیم پالک بازی (جمعه 25 فروردین 1391)

بابا بلیم پالک، بابا بلیم پالک، بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا باشه بابایی، بلیم     بابایی: زهرااااااااااااااااااا، بابایی نرو بالا میفتی زهرا: نمیستم، بزلگ شدم زینب: خودم نمیلم بالا، باباییم دوش دالم بقیه عکسا رو میتونید تو ادامه مطلب ببینید اه. بابایی بیا پایین، میفتی میریم دکتر آمپول میزنه هااا نههههههههههههههههههههههههههههههه، نیمیزنه   وروجک رفته اون بالا به ریش ما میخنده   خوش بووود، خووششش بود بابایی اینجا بسه دیگه، بیاید بریم اونور بازی کنیم             ...
29 فروردين 1391

نتیجه مسابقه (صرفا جهت انبساط خاطر دوستان)

همیشه شاد باشییییییییم شید   با تشکر از همه عزیزان و سروران شرکت کننده از جای جای مهین عزیزمون ایران در مسابقه "من کیم؟" بدینوسیله نتیجه مسابقه رو اعلام میکنیم. عکس مربوط به زهرا خانوم بود. برنده های محترم به ترتیب شرکت در مسابقه 1- بابایی مهرسا 2- مامان سوگل 3- مریم 4- مامان زهرا (شهراد شیر کوچولو) 5- مسافران آسمانی 6- مادر کوثر   عزیزان برنده جهت دریاف جوائز خود میتوانند به نزدیکترین بستنی فروشی یا سوپری به محل زندگی خود و با بردن نام بابای دوقلوها (بگید که بزنه به حساب، بعدا خودم باهاشون حساب میکنم ) جایزه خود را دریاف نمایند.   پ.ن: مریم 65 شما فقط یکبار می...
26 فروردين 1391

کدایییییم؟ (کجاییم)

اگه گفتی ما کداییم؟ (کجاییم) تو ماشین لباسشویی؟ تو کابینت؟ تو فرگاز؟   اگه دوس دالی بدونی کداییم بلو ادامه ملطب: آفلین دلست حدس زدی. اینداییم، ایندا، اینداااااااااااااااااااا (اینجا) (به علت خنده بیش از حد بابایی از شیطون کاریهایی شما دستم لرزید و عکسها بد افتاد)   بای بای، ما لستیم لا لا   سمت راست، زهرا: بابایی سفق اتاقم خلاب شده چیکه میکنه، نیتونم لالا کنم. (اینو دیگه بابایی از خودش در آورده، من کی همچین حرفی زدم ) آخه بابایی یه جوری داری اون بالا رو نگاه میکنی انگار داره چیکه میکنه   ایندا هم یکی از اتاقامونه،...
24 فروردين 1391

مفهوم خانواده

لطفا این داستان کوتاه رو تا آخر بخونید. روی من که خیلی تاثیر گذاشت.   با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.   دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟! کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت ! اصلا نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم ... وقتی توی رختخوابم بیدا...
21 فروردين 1391

سال نو، علووووسی، تبلد (تولد)

بابایی ها، بعد از 16 روز تعطیلی و با شما بودن باز من موندم و وبلاگتون. تو این چند روزه به هممون خوش گذشت. خصوصا شما ملوسکای بابایی. از بس رفتید عروسی که شدید یه پا رقاص حرفه ای. تازه زهرا خانوم ترانه خون هم شده، دیشب یه دفعه ای شروع کردی به رقصیدن و همزمان میخوندی "اشکله جونم اشکله، اشکله اشکله اشکله" که دیگه من نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با صدای بلند زدم زیر خنده. امیدوارم تعطیلات به همه نی نی ها و مامان باباها خوش گذشته باشه.   چندتایی عکس هم از این چند روز تعطیلی هست که میتونید در ادامه مطلب ببینید.   سر سفره هفت سین به دلیل شلوغی نشد که عکس مناسب واسه وبلاگ بندازیم. آخه تقریبا کل فامیل جمع شده بودیم خ...
14 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوقلوها می باشد